خواب

ساخت وبلاگ
سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ ساعت 11:40 توسط یخ |  مغز انسان قسمت های مختلفی داره.سه قسمت اون هستند که با هم مربوط هستند در کنترل احساسات. خوب قسمت لوب جلویی پیشانی، قسمت بادامک و قسمت ساقه مغز. لوب جلویی مسئول احساسات مثبت ماست، بادامک مسئول احساس خطر هست و ساقه مغز که قدیمی ترین قسمت مغزه، اعمال و رفتار غریزی ما رو کنترل میکنه. بادامک وقتی احساس خطر بکنه سریع ساقه مغز رو فعال میکنه و عمرا زور کسی به ساقه مغز برسه.وقتی سعی میکنی حسی رو نادید بگیری، باهاش مبارزه کنی و از این قبیل برخوردهای شدید بادامک سریع حس خطر میکنه و ساقه مغز رو بیدار می‌کنه. این جوریه که نادید گرفتن احساسات بدتر اون ها رو تشدید می‌کنه. باید اجازه داد به احساسات و افکار منفی تا بیان و بچرخن تو مغزت، اگر دیدن کسی احساسات منفی قوی رو که اذیت میکنند تو مغزت بیدار می‌کنه ندیدنش بدتر باعث آزارت خواهد شد. خوب این جوریه که به محسود عزیز اجازه میدم تو زندگیم باشه.بیاد، حرف بزنه و من نگاهش می‌کنم. اسمش رو میم گذاشتم. حالا هر وقت تو ذهنم میاد سعی نمی‌کنم مقابله کنم. بهش میگم سلام میم. بیا. خوش اومدی. میذارم بیاد و تمام حس حسادتم رو تحریک کنه و من با آغوش باز پذیراش هستم. بسیار آزاردهنده است اما با این کار قدم های مثبتی دارم برمی‌دارم به سمت خوب شدن.بادامک نامرد، کاش میشد یه جوری غیر فعالت کنم. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 29 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 21:54

سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ ساعت 21:55 توسط یخ |  امروز هم تموم شد. باشگاه و درس و بک تست و بچه ها امروز رو پر کردند.امروز روز بدی بود. از صبح باز همون حس عقب افتادگی رو دارم. خوب قراره بذارم بیاد و به میم سلام کنم. ولی دیگه اومد و نرفت و موند و خفه امون کرد.امیر دیروز پنج سالش تموم شد. حالا پنج ساله که مامان دو تا پسرم و یکی بیاد این رو بکنه تو کله من که من مامانم و وقت زیادی برای درس و پیشرفت درسی ندارم.به هر حال شب، حالم بهتره. عصرها و غروب ها بدترین زمان ممکنه. زمانی عصرها از خواب بیدار میشدم و مادرم چای می‌آورد برام و چه لذتی داشت عصرها. چی شد که این حس بد بهم دست داد و عصرها زیبایی خودشون رو با غم ‌‌و اندوه جایگزین کرد؟انسان موجود ناسپاسیه. من از همه ناسپاس ترم. خیلی چیزها دارم و دارم به این فکر می‌کنم چرا یک چیز و فقط یک چیز رو ندارم. لعنتی. امیدوارم بتونم خودم رو ببخشم و تو آغوش بگیرم و دوست داشته باشم. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 26 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 21:54

تجربه ی من از افسردگی، چیزی که هنوز هم دارم توش دست و پا می‌زنم، مثل ترک های روی دیوارهایی بود که ازش نور به داخل تاریکی تابیده و من دارم میبینم!خودم رو می‌بینم در طی این چهل سال که چقدر غافل بودم و ناآگاه. چقدر خوشحالم که بیدار شدم قبل از این که مرگ از راه برسه. هنوز درگیر افسردگی هستم. دارو مصرف می‌کنم و به روانپزشک مراجعه می‌کنم و هنوز هم حس حسادت رو دارم که کاریش نمی‌تونم بکنم. اما هم‌زمان یاد گرفتم وقتم رو مدیریت کنم، انرژی ام رو هدر ندم و لذت ببرم از چیزهایی که دارم. لپ های امیرعطار، پیشونی امید، حمایت خواهرم، مزه چای، یادگرفتن مطالب جدید.گفتم که حسودی رو نمی‌تونم کاری کنم. از خدا می‌خوام کمکم کنه تا بتونم به این حس غلبه کنم.افسردگی من سه ماهه شده و من تو این سه ماه خیلی عقب رفتم و دارم بافتنی که از پایه خراب بود رو میشکافم و دوباره می‌بافم. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 30 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 21:54

زهرا همسایه دیوار به دیوار ما بود. وقتی ازدواج کرد با علی و اومد تهران من دختر کوچکی بودم و زهرا رو یادمه که میگفتن دیوانه است اما اون فقط افسرده بود. بعدا خوب شد اما علی خیلی اذیتش می‌کرد.سر بی‌سواد بودنش زیاد سرکوفت خورد.دوست صمیمی مادرم بود.شش هفت سال پیش یهو سکته کرد تو چهل و چهار سالگی و مرد. خوابش رو دیدم. خیلی واضح. با کیفیت فول اچ دی. اومده بود با یه چادر سیاه سفید ‌‌و ازم یه سینی خواست. خیلی گشتم و بهترین سینی رو بهش دادم و اون ازم فقط یه سینی پلاستیکی معمولی خواست. بهش دادم و رفت.خواهرم میگه چرا به مرده چیزی دادی؟ خیلی بده. تو دلم گفتم صدقه میدم چون برای بچه ها باید بمونم اما چقدر دلم میخواست زودتر تموم میشد این زندگی. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 13:42

سال ۵۷ که سیستم تغییر کرد، حجاب اجباری نبود. خمینی بازرگان رو که فردی باسواد بود رو به عنوان رییس دولت موقت گذاشت و نکته مهمی که می‌خوام اشاره کنم بهش آزاد بودن حجابه.من گواهینامه های تا سال ۵۹ رو نگاه می‌کردم و میدیدم عکس خانم ها بی حجاب بود. تا سال ۵۹ جریان انقلاب جور دیگه ای بود اما به تدریج حجاب اجباری شد و جالبه که سردمدارهای اجباری کردن حجاب اصلاح طلبان بعدا بودند! روحانی، خاتمی، رفسنجانی. زمانی که زن ها زمزمه اجباری شدن حجاب رو شنیدند راه‌پیمایی کردند اما طالقانی تو راه‌پیمایی حاضر شد و قول داد که اصلا چیزی به اسم اجباری شدن حجاب اتفاق نخواهد افتاد.بنده خدا واقعا اعتقاد داشت به این قضیه.تا شهریور ۵۸ که طالقانی خیلی اتفاقی و یهویی مرد.من معتقدم حجاب رو به اجبار گذاشتند تا یک روز برای برداشتنش داستانی که میخوان رو بسازند. برام جالبه که انقلابیون ابله همه اینها رو به پای خودشون می‌نویسند وگرنه که من همچنان معتقدم این حکومت دست اسلام نیست که گند و گهی که ج.ا به هیکل اسلام زد تو کل ۱۴۰۰ سال یزید و شمر و حجاج ابن یوسف و مغول نزد. نمیفهمم که اگر کسی اندازه ذره ای تعقل توی سرش باشه میفهمه اینجا حکومت کاملا ضد دینه. چرا فکر می‌کنید حکومت ضد دین حتما باید توش حجاب آزاد باشه و مشروب سرو بشه، اتفاقا رویه ی این ها باعث شده تا دین از قلب های مردم خارج بشه. جالبه این اضمحلال برای اسلام و مسیحیت افتاد اما برای یهودیت نه. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 13:42

۱) با بعضی ها که وقت میگذرونی، فقط وقتت نیست که تلف میشی، باهاشون آلوده میشی، به انواع رذایل اخلاقی، کثافتش رو کاملا حس می‌کنی، کلی انرژی از آدم می‌گیرند و بعد از رفتن اون ها تازه باید مشغول ترمیم خودت بشی. انگار واقعا کثیف شدن رو حس می‌کنم.خودخواه نیستم ولی واقعا دم خور شدن با اکثریت برام بسیار سخت و آزاردهنده شده.۲) برای سمیرا دوستی پیدا کرده ام. سعی می‌کنم برای سمیرایی که مادر نیست، خواهر نیست، همسر نیست فقط برای خود سمیرا. براش وقت هایی گذاشته ام و اون جوری که می‌خواد و لذت میبره زمان رو سپری می‌کنم. هر چند نامطلوب.۳) مسخره است، این وبلاگ و نوشتن چقدر خالی ام میکنه.۴) احتیاج به یک شجاعت دارم. تا چیزی رو بگم به کسی و نمی‌تونم. نمی‌دونم اصلا درسته بگم یا نه. این که چقدر به یکی حسادت کردم. کسی که من رو نمیشناسه. آیا درسته بهش بگم چقدر بهش حسادت کردم و سرمنشا افسردگی اول مهر من اون بوده؟۵) تا زنده ام حرکت میکنم و تنها تمرکزم روی قدم بعدی ام خواهد بود و بس. هیچ وقت متوقف نمیشم و همیشه رو به جلو حرکت خواهم کرد. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 130 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:43

تو خانواده ما کسی دچار اختلال دوقطبی نیست. اما من هستم. امروز روز پرحرفیه، روز شادی، روز بی قراری، روز برنامه ریزی های طول و دراز، روز از پا دراومدن، امروز روز شیداییه.کاش توهم نبود. کاش واقعی بود. کاش افسردگی بعدش نبود. کاش اختلال و بیماری نبود.بهش آگاهم و کنترلش می‌کنم. آگاهی مهم ترین چیز تو زندگیه.حتی از امید هم مهم تره. چیزهای معدودی هستند که مهم هستند. سلامتی چه جسمی و روانی، ارزش وقت، امید، شعور و مهم ترینشون آگاهی. آگاهی به این که بی‌شعور هستی یا نه، خودخواهی یا نه، کار درست رو انجام میدی یا نه، به خودت اهمیت میدی؟ خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 64 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:43

داشتم آرشیو مهر و آبان رو می‌خوندم و دیدم من چقدر کم نوشتم از افسردگی‌ام. کاش بیشتر می‌نوشتم.حافظه ام ضعیفه و به خاطر شوک زدن خیلی چیزها رو فراموش کرده‌ام.کاش می‌نوشتم و می‌نوشتم.هر روز و هر ساعت.تجربه مهر و آبان ماه از افسردگی چنان عمیق و یکتا بود که حتی خودم رو شگفت زده می‌کنم. باورم نمیشه یک ماه خوابیدم. روزهایی بود که حتی بلند نمی‌شدم.گیر کرده بودم بین دقایقی که نمی‌گذشت و روزهایی که مثل باد می‌گذشت. انگار تو یک حوضچه سیمان جلو می‌رفتم. گاهی حالم بهتر بود اما تنها یک استراحت کوچک بود برای نفس گرفتن افسردگی. اگر نویسنده بودم یک کتاب مثل دلایلی برای زنده بودن مت هیگ می‌تونستم از این تجربه بنویسم.خوب اما نیستم.کتاب ریاضی دهم تجربی رو گرفتم و از مبحث مجموعه ها شروع به خوندن ریاضیات کردم. مطالعه آزاد من ریاضی خواهد بود تا زمانی که به این نتیجه برسم که بیهوده است.فعلا که دوست دارم مداد دستم بگیرم و مسئله حل کنم. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 76 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:43